حدیث جونحدیث جون، تا این لحظه: 11 سال و 5 ماه و 2 روز سن داره

دختر باران

شعر خوندن

چند شبی بود که واسه حدیثم قصه تعریف میکردم تا بخوابه..بعد از چند شب قبل از خوابیدن داشت با خودش زمزمه میکرد گفتم چی داری میگی گلم جوابمو نداد موقع خوابیدن دیدم داره واسه خودش شعر میخونه....شعر خوندن به زبون حدیث.گنجشگک اشی مشی.گنشک اشی مشی لب بوم ما نشین بارون میاد تو خیس میشی برف میاد گوله میشی میفتی تو حوض نقاشی کی میگیره فراش باشی .کی میکشه قصاب باشی.کی میپزه اشپز باشی کی میخوره حدیث باشی.....اگه دقت کرده باشید به جای حکیم باشی میگه حدیث باشی.....دومین داستان داستان حسنی کثیف بود. ...
28 آبان 1393

حدیث جون و مسافرت به بابلسر

حدیث جون تابستون 1393روبه همراه با خانواده، مامانی، زن عمو و دختر و پسر عموش (زهرا و امیر علی جون) به شمال سفر کرد آنقدر بهش خوش گذشته بود که هنوز هم فکر سفر رو از سرش بیرون نکرده و همیشه به عکسهای توی البوم نگاه میکنه و میگه مامان جون بریم دریا اب بازی کنیم.جاتون واقعاًخالی خیلی خوش گذشت. ...
25 آبان 1393

حدیث جون وجوجه اردکش

این عکس زمانی گرفته شد که جیگرررررررررم اردکش رو بغل کرده بودو خوابیده بود وقتی بیدار شد منم از این فرصت استفاده کردم و ازش عکس گرفتم.......... ...
25 آبان 1393
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به دختر باران می باشد